مدح و مرثیۀ امام سجاد علیه السلام
شاعر : محمد مبشری
نوع شعر : مدح و مرثیه
وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قالب شعر : مربع ترکیب
داغی از دشت بلا شد به جگر مرهم تو که تویی سِـرِّ خـداوند و خدا محرم تو
نام جانـسوز حسین زمـزمۀ هر دم تو به خدا هست به جا تا به ابد پـرچم تو
تا قـیامـت بخـدا زنـده و جـاویـد تـویی
آنکه شد خونِ دل و یکسره بارید تویی
تو که هر لحظه به لب ذکر خدا داشتهای کـربلا دیـدی و هـمـواره نـدا داشتهای
نـالـهها میزدی سـوز صـدا داشـتهای یـادگـاری به دلـت از شـهـدا داشـتهای
این چنین بود که سهم دل تو گشت بلا
آن زمانی که بدیدی غم یک دشتْ بلا
چشمۀ مهر و مه و اختر و خورشید تویی آن که زنـده دل ما کـرد به امیـد تویی
آن که هر زخم زبان یکسره بشنید تویی آن که خورشید خدا بر سرِ نی دید تویی
خونِ دل گشتی و در ساغر و هر جام شدی
تو خودت کرب و بلا، در همه ایام شدی
سال ها غصه و رنج و محنی کُشت تو را یاد جانـسوز شه بیکـفـنی کُشت تو را
خاطرات گل خونین بدنی کُشت تو را چون نمود آن سَرِ بر نی سخنی کشت تو را
ذرّه ذرّه ز غــم کربوبـلا جـان دادی
تو خودت گوش بر آن قاری قرآن دادی
تو خودت در هـمه ایـامِ اسارت بودی شاهد بیکسی و جور و جسارت بودی
وقت بیحرمتی و لحظۀ غارت بودی قافله رفت در آن کاخ و عمارت بودی
شام ویـران شده و یک گـل لاله دیدی
جان بدادی چو غم داغ سه ساله دیدی
دیدی آن چه به سرت آمده است ای جانان ذرّه ذرّه شـدهای آب به قـلـب سـوزان
ما هم ای کاش به کوی تو بیاییم ای جان تا که بر خاک بقیع تو شَویم اشکِ روان
خود که دانی به ولای تو اسیـریم همه
کاش میشد به عـزای تو بمیـریم همه
|